مژده ای دل که شب میلاد کاظم آمده، فاطمه بر دیدن موسی بن جعفرآمده ، کاظمین امشب چراغان ازوجود کاظم است خانه ی صادق چراغان از حضور کاظم است میلاد هفتمین فخر عالم امکان باب الحوئج ، موسی بن جعف بر شما مبارک باد
بر در دروازه ی حاجات دل
تا سحرم مست مناجات دل
راز و نیاز دل ما ذکر دوست
نیست کسی هر آنچه باشد از اوست
دست طلب به سوی او روز و شام مسئلت از غیر جمالش حرام هر که اسیر بی قرار یار است
به شوق او همیشه ره سپار است دیده ببندد همه دم به راهش جان بدهد بر سر یک نگاهش به سر رود به سوی جانانه اش تا که رسد بر در میخانه اش
بر در میخانه گدایی رواست
اگر که ساقی کرم مرتضاست
ز مرتضی اگر کرم بخواهید
اگر که لطف دم به دم بخواهید
دل به طهورای ولایت برید
حاجت خود به باب حاجت برید
نگویم این را که خدا عالم است
باب حوائج به خدا کاظم است
ز کاظمینش که ندیدم بسی
نیامده به دست خالی کسی
اگر که دستی برود به سویش
نمی رسد مگر به آرزویش
یوسف زهرا که به زندان شدی
به قلب من همیشه مهمان شدی
به کاظمین تو اسیرم اسیر جان رضا بیا و دستم بگیر
یاد تو مژده ی میلاد تو، نفحه ی باد صباست
رایحه ی یاد تو با دل ما آشناست
آمدی و باب هر حاجت دلها شدی
باب حوائج تویی، نام تو ذکر خداست
عرش الهی اگر، جلوه گه حق بود
بار گه ات کاظمین، خود حرم کبریاست
قبله ی قدوسیان، کوی مصفای تو
نام دل آرای تو، کعبه ی حاجات ماست
یوسف زهرایی و گوشه ی زندان و چاه
کنج سیه چال تو، به غصه ات مبتلاست
شادی میلاد تو، توأم اشک است و آه
چون
که غمین هر دل از کوفه و شام بلاست
محفل مولودی ات، کرببلایی شده
گوشه ی لبخند ما، همره اشک عزاست
نظرات شما عزیزان: